16 سالم بود.تشکلهای دانش آموزی رو توی اردوگاه شهید باهنر از کل کشور جمع کرده بودند. از اول زمزمه هایی از دیدار با رهبری بود . اما کم کم خبر های نگران کننده از محقق نشدن دیدار به گوش می رسید؛ همه نگران بودند دو سه روز به پایان اردو بیشتر نمانده بود. بچه های استانهای دیگه هم مرتب التماس دعا می گفتند و جلسات شبانه دعا بر گزار می کردند.بالاخره دیدار محقق شد . چه حس خوبی داشت نماز ظهر و عصر اون روز.
بعد نماز سرودی را که از قبل آماده کرده بودیم رو خوندیم...
مولا مولا مولا .. سید علی امام خوبان است او عاشق امام زمان است..
آقا اول گریه کرد ولی بعد بلند شدند و توی اولین جمله گفتند: به من مولا نگویید مولا اول خداوند و در درجه ی دوم امام زمان است.
بعد فرمودند:تمام تلاشتان برای افزایش ایمان در جامعه ی خود به کار ببندید. بدون ایمان کار ها پیش نمی رود و سنگی روی هم برای ساختن و پیشرفت گذاشته نمی شود.
این حرکت برای من خیلی درس اموز بود .همه ی ما از تعریف و تمجید خو شمون میاد حد اقل اگه بدمون بیاد تو رودر بایستی رومون نمیشه بگیم تعریف نکن !این خاطره تبدیل به یکی از شیرین ترین خاطرات زندگیم شده!
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمال چهره ی تو حجت موجه ماست